کلال را گویند و آنکه کوزه ها سازد. (آنندراج). سفالگر و خزاف و آنکه کوزه می سازد. (ناظم الاطباء). کسی که کوزه سازد. (فرهنگ فارسی معین). کلال. کواز. فخاری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دی کوزه گری بدیدم اندر بازار بر پاره گلی لگدهمی زد بسیار. خیام. رعیت و حشم پادشاه حکم ورا مسخرند بدانسان که کوزه گر را گل. سوزنی. بی دیده کی شناسد خورشید را هنر یا کوزه گر چه داند یاقوت را بها. خاقانی. گه ملک جانورانت کند گاه گل کوزه گرانت کند. نظامی. آن کاسۀ سری که پر از باد عجب بود خاکی شود که گل کند آن خاک کوزه گر. عطار. ای که ملک طوطی آن قندهات کوزه گرم کوزه کنم از نبات. مولوی. همچو خاک مفترق در رهگذر یک سبوشان کرد دست کوزه گر. مولوی. لب او بر لب من این چه خیال است و تمنا مگر آنگه که کند کوزه گر از خاک سبویم. سعدی. ساقی بده آن کوزۀ خمخانه به درویش کآنها که بمردند گل کوزه گرانند. سعدی. آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی. حافظ. گوهر جام جم از کان جهانی دگر است تو تمنا ز گل کوزه گران می داری. حافظ. - امثال: کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد. (آنندراج)
کلال را گویند و آنکه کوزه ها سازد. (آنندراج). سفالگر و خزاف و آنکه کوزه می سازد. (ناظم الاطباء). کسی که کوزه سازد. (فرهنگ فارسی معین). کلال. کواز. فخاری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دی کوزه گری بدیدم اندر بازار بر پاره گلی لگدهمی زد بسیار. خیام. رعیت و حشم پادشاه حکم ورا مسخرند بدانسان که کوزه گر را گل. سوزنی. بی دیده کی شناسد خورشید را هنر یا کوزه گر چه داند یاقوت را بها. خاقانی. گه ملک جانورانت کند گاه گل کوزه گرانت کند. نظامی. آن کاسۀ سری که پر از باد عجب بود خاکی شود که گل کند آن خاک کوزه گر. عطار. ای که ملک طوطی آن قندهات کوزه گرم کوزه کنم از نبات. مولوی. همچو خاک مفترق در رهگذر یک سبوشان کرد دست کوزه گر. مولوی. لب او بر لب من این چه خیال است و تمنا مگر آنگه که کند کوزه گر از خاک سبویم. سعدی. ساقی بده آن کوزۀ خمخانه به درویش کآنها که بمردند گل کوزه گرانند. سعدی. آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی. حافظ. گوهر جام جم از کان جهانی دگر است تو تمنا ز گل کوزه گران می داری. حافظ. - امثال: کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد. (آنندراج)
تنها و مجرد و خلوت نشین. (ناظم الاطباء) (آنندراج). منزوی. که گوشه گیرد. معتزل: گر هنرمند گوشه گیر بود کام دل از هنر کجا یابد. ابن یمین. سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند رخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند. حافظ. روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو. حافظ. عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید. حافظ. سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد. حافظ. ، زاهد. (ناظم الاطباء)
تنها و مجرد و خلوت نشین. (ناظم الاطباء) (آنندراج). منزوی. که گوشه گیرد. معتزل: گر هنرمند گوشه گیر بود کام دل از هنر کجا یابد. ابن یمین. سرشک گوشه گیران را چو دریابند دُر یابند رخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند. حافظ. روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو. حافظ. عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید. حافظ. سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد. حافظ. ، زاهد. (ناظم الاطباء)
نوحه و زاری کننده. (ناظم الاطباء). نوحه کننده را گویند. (برهان). نوحه گر. گریان. مویان. مویه کنان. نائح. نائحه. نالان. نوحه سرا. (یادداشت مؤلف). هرکس که نوحه و زاری کند و مرثیه بخواند یا نخواند آن را مویه گر گویند. (از آنندراج) : همه پیش رستم نهادند سر پریشان و گریان و هم مویه گر. فردوسی. بر آن سان کز ایرانیان سربه سر نبیند پس از این مگر مویه گر. فردوسی. لشکر دشمن او مویه گر و لشکر او دل پر از خنده و دلها همه پر ناز و بطر. فرخی. سپه هرکجا کشته شان بد دگر همه شب بدند از برش مویه گر. اسدی. ای شاد شده بدان که یک چند چون مویه گران همی گرستم. ناصرخسرو. شاید که بوم تا بزیم مویه گر او گر بود دو سال از غم دل مویه گر من. امیرمعزی (از آنندراج). مویه گر گشته زهرۀ مطرب بر جهان و جهانیان مویان. انوری. - مویه گر شدن، نوحه گر شدن. گریان شدن. گریه و نوحه کردن: سرت را جدا کردمی از تنت شدی مویه گر بر تو پیراهنت. فردوسی. گنه کار کردی به یزدان تنت شود مویه گر بر تو پیراهنت. فردوسی. ، پیرزنی که در میان زنان یک یک صفت مرده بشمارد و نوحه کند تا به متابعت آن زنان دیگر نیز نوحه کنند. (آنندراج). آنکه نوحه گری پیشه دارد: هر آن مام کو چون تو زاید پسر کفن دوز خوانیمش و مویه گر. فردوسی. چند صف مویه گران نیز رسیدند مرا هر زمان مویه به آیین دگر درگیرم. خاقانی. مویه گر بنشاندمی بر خاک و خود بنشستمی دست و کلکش را به لفظ مادحان بستودمی. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 443). اشک اگر مایه گران کرد بر مویه گران وام اشک از صدف جان به گهر بازدهید. خاقانی. پای ناخوانده رسید و نفر مویه گران وارشیداه کنان راه نفر بگشایید. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 161). هم بمویید هم از مویه گران درخواهید که بجز مویه گر خاص نشایید همه. خاقانی. بازپرسید تا مناقب او مویه گر بر چه راه می گوید. خاقانی. به جائی ساز مطرب برکشد ساز به جایی مویه گر بردارد آواز. نظامی. برخیز مویه گر که نداری دم مسیح این صوت جانگداز شنیدن چه فایده. بابافغانی (از فرهنگ جهانگیری). و رجوع به نوحه گر و مویه شود
نوحه و زاری کننده. (ناظم الاطباء). نوحه کننده را گویند. (برهان). نوحه گر. گریان. مویان. مویه کنان. نائح. نائحه. نالان. نوحه سرا. (یادداشت مؤلف). هرکس که نوحه و زاری کند و مرثیه بخواند یا نخواند آن را مویه گر گویند. (از آنندراج) : همه پیش رستم نهادند سر پریشان و گریان و هم مویه گر. فردوسی. بر آن سان کز ایرانیان سربه سر نبیند پس از این مگر مویه گر. فردوسی. لشکر دشمن او مویه گر و لشکر او دل پر از خنده و دلها همه پر ناز و بطر. فرخی. سپه هرکجا کشته شان بد دگر همه شب بدند از برش مویه گر. اسدی. ای شاد شده بدان که یک چند چون مویه گران همی گرستم. ناصرخسرو. شاید که بوم تا بزیم مویه گر او گر بود دو سال از غم دل مویه گر من. امیرمعزی (از آنندراج). مویه گر گشته زهرۀ مطرب بر جهان و جهانیان مویان. انوری. - مویه گر شدن، نوحه گر شدن. گریان شدن. گریه و نوحه کردن: سرت را جدا کردمی از تنت شدی مویه گر بر تو پیراهنت. فردوسی. گنه کار کردی به یزدان تنت شود مویه گر بر تو پیراهنت. فردوسی. ، پیرزنی که در میان زنان یک یک صفت مرده بشمارد و نوحه کند تا به متابعت آن زنان دیگر نیز نوحه کنند. (آنندراج). آنکه نوحه گری پیشه دارد: هر آن مام کو چون تو زاید پسر کفن دوز خوانیمش و مویه گر. فردوسی. چند صف مویه گران نیز رسیدند مرا هر زمان مویه به آیین دگر درگیرم. خاقانی. مویه گر بنشاندمی بر خاک و خود بنشستمی دست و کلکش را به لفظ مادحان بستودمی. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 443). اشک اگر مایه گران کرد بر مویه گران وام اشک از صدف جان به گهر بازدهید. خاقانی. پای ناخوانده رسید و نفر مویه گران وارشیداه کنان راه نفر بگشایید. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 161). هم بمویید هم از مویه گران درخواهید که بجز مویه گر خاص نشایید همه. خاقانی. بازپرسید تا مناقب او مویه گر بر چه راه می گوید. خاقانی. به جائی ساز مطرب برکشد ساز به جایی مویه گر بردارد آواز. نظامی. برخیز مویه گر که نداری دم مسیح این صوت جانگداز شنیدن چه فایده. بابافغانی (از فرهنگ جهانگیری). و رجوع به نوحه گر و مویه شود
حشره ایست از راسته رگ بالان. شکل حشره بالغ کاملا شبیه سنجاقک است و دارای 4 بال میباشد ولی لارو این حشره دارای آرواره های بسیار قوی و پنس مانند است و در روی زمینهای خاکی یا شنی حفره قیف مانندی برای خود میسازد که دارای جدار بسیار صاف و لغزنده است و بهمین جهت بنام} طاس لغزنده {موسوم است. لارو مورچه گیر در ته قیف زیر خاکها مخفی است و اگر مورچه یا حشره دیگری در این حفره قیف مانند بیفتد بعلت جدار بسیار صاف و لغزنده ای که دارد نمیتواند خارج شود. در این موقع لارومورچه گیر مقداری خاک روی حشره محبوس میریزد و با آرواره های قوی خود او را میگیرد و بدرون لانه ای که در زیر خاک برای خود تعبیه کرده میبرد و مورد تغذیه قرار میدهد
حشره ایست از راسته رگ بالان. شکل حشره بالغ کاملا شبیه سنجاقک است و دارای 4 بال میباشد ولی لارو این حشره دارای آرواره های بسیار قوی و پنس مانند است و در روی زمینهای خاکی یا شنی حفره قیف مانندی برای خود میسازد که دارای جدار بسیار صاف و لغزنده است و بهمین جهت بنام} طاس لغزنده {موسوم است. لارو مورچه گیر در ته قیف زیر خاکها مخفی است و اگر مورچه یا حشره دیگری در این حفره قیف مانند بیفتد بعلت جدار بسیار صاف و لغزنده ای که دارد نمیتواند خارج شود. در این موقع لارومورچه گیر مقداری خاک روی حشره محبوس میریزد و با آرواره های قوی خود او را میگیرد و بدرون لانه ای که در زیر خاک برای خود تعبیه کرده میبرد و مورد تغذیه قرار میدهد